جزئیات مقاله

نویسنده: حامد هدایی

 

پژوهش در مورد ترس از موفقیت، یعنی متغییر دیگر ما در رابطه با اضطراب منعکس کننده بسیاری از نگرانی های مشابه در مورد اشکال متناقض رفتار انسانی است که مشخص کننده پژوهش مربوط به ترس از شکست بود. آن چه که آن را حتی متمایز می گرداند این است که علاقه به آن همزمان با نهضت آزادی زنان آغاز شد و با این جنبش پیوند یافت. این امر اجتناب ناپذیر بود که برای توضیح وجود یا عدم وجود رفتار موفقیت آمیز در زنان باید به گونه ای غیر مستقیم مفهومی جدید و تازه ابداع می گردد. کار مک کللند در رابطه با نیاز به پیشرفت ( اساسا افرادی که در این متغیر در سطح بالایی قرار دارند با آنهایی که در متغیر ترس از شکست از موضعی برجسته برخورداند به گونه ای متفاوت رفتار می کنند) و کار اتکینسون در مورد ترس از شکست همواره در پیش بینی رفتار موفقیت آمیز زنان با اشکال مواجه بوده اند.

بنابراین، همه می دانیم که بسیاری از زنان به پیشرفت نائل می آیند و اگر چنین رفتاری با نظریه های مناسب برای مردان قابل پیش بینی نباشد، چه چیز به پیش بینی آن می پردازد؟ مدیران و مجریان سازمان ها که روزانه با سیلی از درخواست های زنان تازه برانگیخته برای کار مواجهند علاقه ای مشروع به این پرسش دارند، پرسشی که پاسخ به آن چند سال پیش توسط ماتینا هورنر در پژوهش رساله دکترای او آغاز گردید. در این اثر ما برای نخستین بار با این پیشنهاد مواجه می شویم که زنان هوشمند در جامعه ما در امتداد ابعاد ضد و نقیضی تربیت شده و بار آمده اند. از یک سو به آنان آموخته شده است که به موفقیت و پیشرفت ارج نهند، همان طور که اغلب افراد در جامعه ما سنتا چنین آموزش یافته اند و از سوی دیگر به آنان یاد داده شده است که در دانشگاه به عنوان دانشجو و در بزرگسالی در دنیای کار از موفقیت و پیروزی بیم و هراس داشته باشند، این پیروزی غیر زنانه تلقی می شود. آنها یاد گرفته اند که موفقیت در دنیای کار از آن مردان است در حالی که دنیای خانه و خانواده جو مناسب برای فعالیت زنان را تشکیل می دهد.

تلاش برای ترک خانه به منظور پیروز شدن در دنیای کار داغ شکست بر پیشانی آنان خواهد زد با این که ابتدا در دوران مدرسه و در سطوح پایین تر ترغیب می شدند تا به عنوان زن به موفقیت برسند. هورنر معتقد است که مفهوم ترس از موفقیت این است و پیشنهاد می کند که علت چنین سطح پایینی از پیشرفت حرفه ای در میان زنان واجد توانش بالا هم همین است. فرضیه هورنر (1968) از هنگام نخستین صورتبندی آن به طور قابل ملاحظه ای مورد تجدید نظر قرار گرفته است. در یک جهت، برای عقاید وی تایید بسیاری توسط بروورمن و دیگران (1972) حاصل شده است و یافته های جالبی را پیرامون نکات زیر گزارش داده اند. تمام نمونه هایی که موردمطالعه قرار گرفتند چه مرد و چه زن و نیز گرو ه های حرفه ای مختلف به این نکات معتقد بودند. این نکات به شرح زیرند:

1_ نگار ذهنی شخصیت آرمانی با نگار ذهنی مرد موفق مشابه است.

2_ نگار ذهنی زن موفق با نگار ذهنی مرد موفق متناقض است.

3_ نگار ذهنی شخصیت روان نژند با نگار ذهنی شخصیت آرمانی متناقض است . اگر 2 را با 2 جمع کرده و به این نتیجه گیری رسیده اید که زن ناموفق مساوی با شخصیت آرمانی و مرد موفق است محاسبه شما کاملا درست است.

هر چند، طبق نظر آلپر، به نظر هم می آید که ترس از موفقیت برای همه زنان مصداق ندارد بلکه این متغیر روانشناختی تنها در برخی موارد روی می دهد و نه در همه موارد. عامل اصلی برای زنان ظاهرا عبارت از درجه ای است که زمینه خانوادگی آنان، ماهیتی سنت گرایانه دارد. اگر چنین باشد، ترس از موفقیت در آنان پدید می آید. اگر چنین نباشد، یعنی اگر مادر کار راهه ای داشته باشد و پدر از آن پشتیبانی کند، ظاهرا چنین ترسی در آنها پدید نخواهد آمد.

هوفمن و فذرورافلسون معتقدند که این یافته و این واقعیت که ترس از موفقیت این که در میان عده بسیاری از مردان هم وجود دارد حاکی از مشکلی در تعریف ترس از موفقیت است چه مردان آشکارا در معرض اجتماعی شدن ضدو نقیضی که توسط هورنر مورد بحث قرار گرفت واقع نشده اند. یک توضیح ممکن برای وقوع ترس از موفقیت در مردان این است که پیشرفت که سنتا برای زنان منبعی از ارزشیابی اجتماعی منفی بوده است اینک توسط بسیاری از مردان هم به گونه ای منفی ارزشیابی می شود. شواهد قابل توجهی برای این استدلال وجود دارد.

یانکویچ در مطالعه ای از نمونه های سراسری از جوانان دانشگاهی معلوم داشت که اعتقاد به مفهوم « مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد» در اثنای سال های 1970 تا 1973 از 79درصد به 56درصد کاهش یافته است. این دگرگونی با افزایشی در نگرش (منی) نسبت به بازرگانی و تاکید آن بر پاداش های مالی تا حد حذف دیگر ارزش های ممکن شغلی توام بوده است.

این نتایج یانکلویچ را بر آن داشت تا چندین روند فرهنگی تازه متناسب با محیط کار را پیشنهاد کند، از جمله تغییر مفهوم موفقیت و پیروزی و شک و تردید درباره مطلوبیت کارایی بدیهی است که هر دو اینها برای درجه انگیزه پیشرفت حائز اهمیتند. توضیح دیگر برای بی علاقگی مردان به پیشرفت مربوط است به مفهوم ترس از شکست که در یاددشت اول توضیح داده شد. شاید موفقیت به مفهوم چیزی شده است که منفی و انسانیت زدا است چه از آن چنین استنباط می شود که به هر قیمت باید از شکست پرهیز کرد. این امکان وجود دارد که برخی از مردان نسبت به چنین نقشی نگرشی منفی پیدا کرده باشند.

گرچه این نکته اخیرا توسط نهضت آزادی مردان و توسط نویسندگانی مانند ویلار مطرح شده است، روانشناسان بالینی سال هاست که با پدیده نفی مسئولیت توسط مردان برای نخستین بار در میانسالگی آشنا بوده و اینک چنین مواردی را در مقالات مجلات تحت عنوان یائسگی مردانه (male menopause) و مانند آن می خوانیم. تارنویسکی و بارتولیم پیشنهاد می کنند استدلال نفی موفقیت برای مردان مسن تر هم موجودیت قابل ملاحظه ای داشته و ممکن است این نگرش به فرزندان آنها نیز منتقل گردد.

روی هم رفته، نتیجه گیری عمده ای که می توان به عمل آورد این است که امروزه نسبت به موفقیت در میان عده ای از مردان و زنان یک نگرش منفی وجود دارد. خواه شخص آن را ترس از موفقیت بنامد، یا نفی ترس از شکست یا تخلف از هنجارهای اجتماعی نو یا کهنه درباره ارج و معنی موفقیت. تمام این مطالب برای مدیریت چه معنایی دارد؟ یک پیامد عمده این است که کاهش دست کم برخی از انواع اضطراب در محیط کار مفید است به ویژه آن هایی که موجد واکنش منفی نسبت به موفقیت هستند. پاره ای از مشکلات ناشی از نهادهای دیگری غیر از سازمان های کارند و برای سطح توقع ما از میزان پیشرفتی که هر سازمان باید به آن نائل آید هم حد و مرزی وجود دارد. با این وجود می توانیم از آن ها انتظار داشته باشیم که کاری انجام دهند، چه دلایلی برای این پندار وجود دارد که بیشتر اضطراب ممکن است ناشی از تاکید ادراک شده بر خواست های نظام کار به قیمت نادیده انگاشتن دیگر انواع نیازهای شخصی، خانوادگی و جامعه باشد.

آبراهام . ک . کورمن بر این باور است که اضطراب ناشی از ترس از شکست باید تعدیل گردد ولی نباید کامل زائل شود. هر چند مشکل در اینجاست که بسیاری از هنجارهای سنتی وباورهای ما بر این هستند که ترس از شکست باید به عنوان یک وسیله انگیزشی به حداکثر برسد. چرا این مطلب در تفکر مدیریت چنین باقی مانده است؟ کورمن دودلیل پیشنهاد می کند. اولا، بدیهی است که تایید ربانی و فرهنگی وافر برای مطرح ساختن ترس از شکست به عنوان یک عامل مهم در امور انسانی وجود دارد. در این جا مجال کافی برای بررسی مشروح این مطالب وجود ندارد در عین حال ساده لوحی است اگر اهمیت ترس از شکست را حتی در این عصر آزادی آدمی، ناچیز بشماریم.

حیات میلیون ها نفر از مردم هنوز هم از طریق این سنتهای فرهنگی وربانی به گونه ای مثبت یا منفی شکل می گیرند. ثانیا، ترس از شکست ممکن است به عنوان یک انگیزه به کار گرفته شود زیرا نمادی از پایگاه و قدرت به کار گیرنده آن به دست می دهند. سرانجام، آیا ایجاد رعب و وحشت در زیردستان یکی از بارزترین طرق نشان دادن پایگاه نیست؟ مجموعه قابل ملاحظه ای از پژوهش در تایید این نکته وجود دارد و ما پیامدهای پایگاه سلسله مراتبی را برای این رفتار بعدها مورد بحث قرار خواهیم داد.

دلایل هر چه میخواهند باشند، بسیاری از مدیران علی رغم تاثیر عمدتا منفی ترس از شکست بر رفتار کار و علی رغم تعداد فرآیند مردمی که به کار کردن اهمیت نمی دهند، به استعمال آن ادامه خواهند داد. پشتوانه فرهنگی آن، ارزش آن برای به کار گیرنده و تهدید بسیا واقعی تصمیمات مدیریت از قبیل اخراج، تنزل مقام و ... به عنوان یک عامل نفوذ در مردم کاربرد مداوم آن را محرز می گرداند، گرچه برای اداره کنندگان سازمان ها بسیار مناسب تر است که رشد نیاز پیشرفت، یعنی یک عامل نفوذ انگیزشی را که هم برای افراد و هم برای سازمان ها بسیار بهتر است ترغیب کنند.